وقتی از خواب بیدار شدم تموم بدنم می لرزید. استرس داشتم و بدنم خشک شده بود. باورم نمی شد این خواب از کجا سروکله ش پیدا شده بود من اصلن به اون آدما فکر نکرده بودم. خواب دیدم آدمایی که تو گذشته بدم وجود داشتن توی خونه م جمع شدن و یهو همه ی آدما میریزن توی خونم و وقتی اونا رو می بینن، گذشته من رو می فهمن، آبروم میره :| توی خواب از شدت شرم و خجالت و نگرانی بیهوش شدم و وقتی چشمامو باز کردم توی اتاقم بودم
احساس می کنم تمام اتفاقات الان یعنی علافی ها و انتخاب نکردن ها و در کل زندگی درب داغونم به خاطر همین گذشته ی لعنتیه که نمی تونم برای کسی تعریف کنم. حتی این جا که ناشناسه.
نمی دونم چیکار کنم. هنوز بدنم داره می لرزه. حس بدی دارم. احساس می کنم گذشته هرگز منو رها نمی کنه.
درباره این سایت