ونسان گفت: خب، آقا، یک جوان چگونه بفهمد که راه خود را در زندگی درست انتخاب کرده است یا نه؟ فرض کنیم، فکر می کرده که می بایست زندگیش را در فلان راه به کار اندازد و پس از مدتی متوجه می شود به که بکلی برای رفتن بدان راه استعداد نداشته است؟
مندس گفت: شما نمی توانید برای همیشه درباره چیزی یقین داشته باشید. فقط باید شهامت و قدرت آنرا داشته باشید که آنچه را که گمان می برید درست است انجام دهید. ممکن است طوری شود که خطا از آب درآید، ولی شما لااقل کوشش خود را کرده اید. و آنچه مهم است، اینست که ما باید، مطابق عقل و تشخیص خود عمل کنیم و قضاوت و ارزش نهایی آنرا به خدا واگذاریم.
از صبح نشستم پای خوندن کتاب شور زندگی، به شدت دوستش دارم، خیلی واقعیه، با بقیه داستانهای موفقیت فرق داره، داستان مردی جوان که تا نزدیک سی سالگی مرتب کارش رو عوض می کرد و دوره های مختلف رو گذروند ولی نتونست راه زندگیش رو پیدا کنه که در آخر به نقاشی رسید، اونهم به نحوی که مورد قبول مردم زمان خودش نبوده. بعد از خوندن این کتاب حس می کنید یه فشار بزرگ از روی قلبتون برداشته میشه، بیشتر زندگی نامه های موفقیت درمورد آدم های فقیر و ناتوانیه که یهو متحول می شن و سعی می کنن تغییر کنند و کم کم شخصیت جدیدی پیدا می کنند که تموم شانس ها رو جذب می کنه و به بهترین نحو ازش استفاده می کنه و میشه موفق ترین فرد. آدم باید شکست ها رو هم قبول کنه، شک و تردید ها رو، قرار نیست همیشه همه چیز خیلی خوب و برنامه ریزی شده، پیش بره. البته هنوز به نصف کتاب هم نرسیدم ولی تا همینجاش هم کنار باغچه ای که باد ملایم بوی یاس ها رو تو کل حیاط پخش کرده به شدت لذت بخش بود. عصر رو با دوستم تو کوچه پس کوچه ها و کنار مزرعه های گندم گذروندیم، بعدش هم دعوتش کردم به صرف باقالی هایی که بعد از ظهر پخته بودم و کلی حرف زدیم و چسبید. دوستم که رفت با خواهری قرار گذاشتیم و رفتیم خونه ی عاطفه، واسش یه دسته گل از باغچمون درست کردم، پر از گلای یاس و رز و آبشاری. شب نشینی خوبی بود، بهم خوش گذشت.
درباره این سایت