گاهی وقتا نزدیک غروب یه موزیک خوب بذار که هیچی از کلماتش رو نفهمی، بعد لم بده و به دوردست خیره شو. به یه نقطه نگاه کن و فقط سعی کن فکر کنی. ذهن من می دونه که با چیزهای دنیایی مثل پول و عشق و هر چیز دیگه ای نمی تونه منو پایبند کنه ولی لذتی که با این غرق شدن تو افکار می برم منو گره زده به ذهنی که نه دلم میاد رهاش کنم نه ازش خوشم میاد :/ می گن باید از دست ذهن رها بشیم و به جای اینکه اون ما رو رهبری کنه فقط یه وسیله باشه واسه وقتی که بهش احتیاج داریم، مثل یه کارمند اداره بایگانی. من تا حالا هیچ تلاشی واسه این کار نکردم، یعنی هنوز قانع نشدم به ضرورت همچین کاری واسه زندگیم چه برسه به نتیجه گرفتن و ثابت شدن چنین موضوعی.
داشتم می گفتم، گاهی وقتا یه همچین حرکتایی، موزیک و لم دادن و خیره شدن و فکر کردن، رو می زنم، خیلی هم کیف میده :) تنها باگ این تفریح غیرقابل کنترل بودنشه، گاهی وقتا یه تایم طولانی رو به یه مسئله فکر می کنم و به نکته یا سوال جالبی می رسم و دوست دارم بنویسمش. درست همون موقع که دست به قلم یا به کیبورد می شم تموم اون افکار نابود می شن، ارزششون رو از دست می دن و نوشتن فقط باعث کلافگی محض میشه. کلمات نمی تونن کامل اون تصاویری که تو ذهنم هست رو بیان کنند و خیلی ساده و احمقانه میشن، شایدم باشن کی میدونه؟! :/
فیلم لوسی به صلاحدید والدین یعنی خواهر و برادرم خشن و مستهجن و ضددین شناخته شد و موند روی دست خودم. من تو سن اینا بودم بیدار می موندم و ساعت یازده شب کینه و امثالهم نگاه می کردم هیشکی کارم نداشت الان این موجودات چه فرقی با من دارن؟ روحیه اینا برگ گله مال ما کف پای فیل؟ چرا انقدر بچه ها رو ترسو و لوس بار میارن این دهه شصتیا؟ خوبه خودشون با سمندون بزرگ شدن. اصلن حیف این فیلم، خودم روزی دوبار می بینمش ناراحت نشه :(
کاش ماه رمضون زودتر بیفته تو عید یکم ملت حال ندار بشن، بشینن خونشون ما رو ول کنن. چقدر خوبه که تونستم خونواده رو راضی کنم همین که مهمونا میان خونمون بسه و من واسه بازدید نمیرم ولی تهش خودم دلم می سوزه که نمی تونم خودم شخصا پاسخ غارتاشونو بدم :/ با همین فرمون بخوان ادامه بدن برق وصل می کنم به در خونمون :)
درباره این سایت